اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

چونکه

سلام امیرعلی جان در راستای از پوشک گرفتنت هر بارمکافات داریم تا شلوار بپوشی میگی داداشی پام کنه امیرمحمدم دوست نداره الان تو اتاق بودم اومدی گفتی مامان مامااان دعوام کن میگم اخه براچی؟چونکه شلوار نپوشیدم. عاشق چونکه گفتنتم راستی بابابزرگ و مامانی رفتن یفر مقصوشون کرمان بود.اما الان میرن یزد.اخه به خاطر سیل راه بسته بوده.ان شاالله مشکای پبش نیاد...
28 فروردين 1398

دو سال و نیمگی امیرعلی و خرابکاریاش

امیرعلی جان کتاب کانون امیرحسین رو برداشتی ازم اجازه گرفتی که بخونیش میگی ا تخت ا مبل ا کتاب فک میکنی یه ای اولش اضافه کنی انگلیسی شده گیر دادی تموم عکس ام دی اف ها رو اوروی پایین امروزم از اوپن بالا میری و اعصابمو خورد کردی ماژیک فسفری امیرحسین رو برداشتی و تموم اتاق خواب رو نقاشی کردی متاسفانه کتکم خوردی ولی از رو نرفتی...
27 فروردين 1398

امیرعلی

مامان دو دفعه این پیرهنمو بشور. برای چی؟ چونکه کثیف شده راستی تو مهد دستشویی نمیری امروز خودم اومدم بردمت.رفتی و جیش کردی
24 فروردين 1398

اولین دوچرخه سواری رسمی امیرعلی جان در 31ماهگی

سلام امیر علی جان.امروز بابا بردتون مارک سه تا یی با دوچرخه هاتون رفتین.امسال تو هم اضافه شدی بعد از دو ساعت بابا رنگو زد و گفت بیا کچلم کرده رفتم پایین چشمات از گریه قرمز بود.از نصفه راه میخواستی بری خونه بابابزرگ.دیگه به منم گفتی مامان ببین مبتونم برم خودم بعدم پا زدی و تا سر کوچه رفتی.دیگه با هزار وعده بستنی و ... با ماشین بردیمت خرید.شبم مامانی و خاله نرگس و دایی محمد اومدن خونمون باز اخر شبی دست مامانی رو ول نمیکردی میخواستی بری اونجا بخوابی ظهرم با ماشین بابابزرگ رفتی و مامانی میگه دیدم در خونه رو باز کرده بره بیرون میخواسته ادامس و پفک و شکلات قیفی بخره.تازه گفته ببین کارت دارم. عاشقتم بوووس. امشب امیرمحمد رفته خونه بابابز...
23 فروردين 1398

سیزده به در نود و هشت😍

مامان امیرمحمد منو دوست نداره اصلا میگم چرا داره میگی:نه عصبانی میشه الانم میگی درو ببندم استراحت کنی اماا امروز بعد نماز ظهر رفتیم م.. خونه بابابزرگ و جوحه کباب درست کردیم.باغ نرفتیم اخه برا اصغراقا سوگ بود. بعدش رفتیم همون دور و بر و لاله چیدیم و از کوه بالا رفتیم. بعدترش روی یه تپه رفتین که من نیومدم اخه امیرعلی خواب بود بعدم چایی و میوه خوردیم. خدا رو شکر خوب بود. ممنونم خدا جون. برگشتیم امیرمحمد خون دماغ شد خیلی شدید.احتمالا از بس بیرون بوده.اخه امیرحسین و امیرمحمد از ده با خاله سمیه و عمو رضا رفته بودن سیزده به در. الان همتون بیدارین.خواب ندارین.عاشقتونم.بوووس سیزده به در نود و هشت ...
14 فروردين 1398

ش ش😂

امیرعلی بعد غذا خوردن!مامان دستت درد نکنه امیرحسین،ظرف غذاتو میزاری تو سینک امیرمحمد،پلوتو حتما باید بچسبونی به ته ظرف غذات! عاشقتونم. راستی دیشب برای اولین بارامیرعلی بابا رو بیدار کرده که ببردش دستشویی.دید از ما که امیدی نیست خودش دست به کار شده ترک پوشک کنه همشم پوشکشو باز میکنه و خدا رو شکر اکثر اوقات میگه جیش کردم یعنی جیش دارم.میره دستشویی و تمام. دوستتون دارم.بووس منم دفترچه بیمم دیشب تموم شد بردم عوض کنن رسما باز بود اما کاری انجام نمیدادن گفت شنبه بیا .اسم ما دبیرا بد در رفته علنا همه تعطیلن ش ش ...
8 فروردين 1398

هفته اول سال نود و هشت

سلام عزیزای مامان.کماکان مشکل من حل نشده.دیروز ازمایش خون دادم و خدا رو شکر بتا منفی بود.حالاباید برم سونوگرافی و احتمالا کیست داشته باشم اعصابم خورده حسابی شما دو تا تا الان خونه بابابزرگ بودین.نهار اونجا دعوت بودیم.امیرعلی جانم براش نودل درست کردم خورده.بابا هم تو موده.فاز قهر گرفته وقتی من مریضم انتظار دارم درکم کنه.برعکس میشه.امشب تنهایی رفتم دکتر.تو بارون.دیدم الکی خودمو وابسته کردم کار چندان سختی نبود.برگشتنی بابا پرسید چی شد گفتم سونو نوشت گفت رفتی یعنی انتظار داشت اونم تنها برم. خیلی دپرسم دعا کنین مورد خاصی نباشه. سه تا امپول d3 هم نوشته باید بزنم. 306تومنم خرج کرم و ضدافتاب کردم. تصمیم گرفتم به پوستم برسم. اینم ا...
8 فروردين 1398
1